شرح زندگي حضرت آيت الله آقا سيد علي قاضي (رحمة الله عليه)
نـقل كرده اند كه روزى آیت الله قاضى با آیت الله سید محسن حكیم مرجع مشهور تقلید در صـحـن شـریف حیدرى در نجف اشرف تصادفا با هم ملاقات نمودند. در این وقت ، در صحن جنازه اى را تشییع مى كردند. صاحبان میت از مرحوم قاضى درخواست اقامه نماز بر آن میت كـرده بـودند. مرحوم قاضى ، آیت الله حكیم را مامور به خواندن نماز نموده بودند؛ ولى مرحوم حكیم امتناع نموده و اصرار بر مقدم نمودن مرحوم قاضى كرده بودند. مرحوم قاضى فـرمـوده بودند: چون شما بین مردم مشهورتر از من هستید، اگر شما اقامه نماز بكنید، مردم زیادى جمع مى شوند و این ، سبب ثواب زیادى براى میت مى شود. ناچارا مرحوم حكیم اقامه و مرحوم آقا سید على قاضى به ایشان اقتدا كرده بود.
مـرحـوم آیـت الله شـیـخ محمدرضا مظفر، یكى از شاگردان مرحوم قاضى در مورد آشنایى خـویـش بـا ایـن عـالم متواضع خاطره اى بسیار آموزنده بیان فرموده اند كه نشان از روح بلند این انسان فروتن دارد:
در یكى از روزهاى گرم نجف ، از كوچه هاى باریك و خلوت رو به سوى خانه ام بودم كه سـیـدى را از دور دیـدم كـه در كـنـار سـقـاى آب كـه كـودك كـار كـشیده اى بود ایستاده است .سـقـا به علت افتادن ظرفهاى سنگین آب از پشت الاغ گریه مى كرد؛ چون نمى توانست به تنهایى ظروف را در پشت حیوان قرار بدهد. همین كه به نزدیكى آنها رسیدم ، سـید از من خواهش كرد كه به آنها كمك كنم . من با تعجب به آنها نگاه كردم ، زمین پر از آب و ظـروف به كلى گل آلود بود. هر كدام از ظرفها 80 لیتر آب را در خود جاى مى داد. مـن از جـهـت ایـنـكـه طـفـره بـروم ، به سید گفتم : فرض كنید كه من یكى از ظرفها را بـرداشـتـم و شـما دیگرى را، چه كسى ریسمان آنها را به هم مى بندد؟ باز با بى حـوصـلگـى گـفـتـم : آقا! ظروف خیلى سنگین است ، همچنین گلى ، لباسهایمان چه مى شود؟ اگر بخواهیم اینها را از زمین بلند كنیم لباسهایمان گلى مى شود. لباسهاى شما هـم كـه سفید است ! من هر چه خواستم بهانه بیاورم و از این كار دست بكشم و سید را از كـارش مـنـصـرف بـكنم . باز دیدم كه سید با فروتنى از من مى خواهد كه در این كار به آنها كمك كنم . ناچار عمامه سفید خود را از سر برداشته ، لباسهایم را از تن بیرون كـرده و در جـاى مـنـاسـبـى گـذاشـتـم . او هم به تبعیت از من ، عمامه و لباسهایش را از تن بـیـرون كرد. باز من نظاره گر كوچه بودم كه ببینم آیا كسى مى آید كه به ما كمك كند یـا نـه . ظـروف را از زمـیـن حـركـت داده ، نـتوانستم بلند كنم ؛ ناچار به زمین انداختم . با تندى به سید گفتم : سید! اگر بخواهیم دو نفره ظروف سنگین را پشت الاغ بگذاریم ، بـایـد بـا ریـسـمـان هـر دو تـا را بـه هـم گـره زد تـا مـانـنـد تـرازو هـمـكف و مساوى هم باشند و من هم به سقا اشاره كردم كه سر الاغ را نگه دارد كه حركت نكند. با هر چه توان در بدن داشتیم ، ظروف را حركت داده و كمى از زمین بلند كرده و با تكیه به سینه ، ریـسـمـان را بـا قـدرت زیـاد كـشیدیم . خلاصه با زحمت زیاد، ظروف آب را پشت حیوان قرار دادیم .
سـیـد بـا اشـاره سـر بـه مـن فـهـمـانـد كـه كـار تـمـام شـد. در ایـن حـال نـظـرم بـه لبـاسـهـا و انـگـشـتـان حـنـایـى او افـتـاد كـه گـل آلود بـودنـد. بـا دستها و لباسهاى گل آلود، عمامه و عباى خود را برداشته ، تنگى نـفـس امـانـم را از دسـتـم گـرفت ؛ نتوانستم راه بروم ؛ به دیوار تكیه داده كمى استراحت نـمـودم . بـه خود گفتم : این چه بلایى بود كه به سرم آمد! چون سید كمى به خود آمد و خستگى به در كرد، خواست با من سر صحبت را باز كند. از من پرسید:
اهـل مـنـبـرى ؟گـفـتـم : بـلى . در ایـن موقع به قیافه او نگاه كردم ، دیدم جـمـال و هـیبت بلندش چقدر بزرگ و نورانى است ! باز از من پرسید: آیا حفظ كرده اى قصیده مشهور علامه حلى را كه مطلع آن این است ان لم اقف حیث جیش الموت یزدحم فلا مشت بى فى طرق العلى قدم ؟ پاسـخ دادم : بـلى ، قـصـیـده را خـوانـده ام . و بـاز شروع كرد به خواندن بقیه قـصـیده و در حین خواندن ، توضیح مى داد كه چگونه علامه این قصیده را بعد از به نظم كـشـیـدن ، پـیـش ادبا و شعراى مشهور عرب خوانده و مورد تكریم و تعظیم قرار گرفته اسـت . سـیـد ایـن كـلمـات را بـا عربى فصیح و توام با لهجه تركى بیان مى نمود. این برخورد، باب آشنایى ما با مرحوم قاضى بود.
رعایت پاكیزگى و آراستگى ظاهر:
صفحات: 1· 2· 3· 4· 5· 6· 7· 8· 9· 10· 11· 12· 13· 14· 15· 16· 17· 18· 19· 20· 21