شرح زندگي حضرت آيت الله آقا سيد علي قاضي (رحمة الله عليه)
مـاه ربیع الاول سال 1366 ق . شاهد واپسین روزهاى زندگى خاكى عارف پرهیزكار نجف اشـرف بـود. جـسـم رنـجـور ایـن حـكـیـم ذوب شـده در ولایـت ، دیـگـر تـوان تـحـمل روح مشتاق او را نداشت . یك سده پژوهش ، تدریس ، عبادت و پارسایى و خدمت به سـالكـان و دیـن بـاوران ، جـسـم آقـا سـیـد عـلى را بـه پـیـكـرى نـحـیـف بـدل سـاخـتـه بـود. او دیگر به چیزى جز پرواز نمى اندیشید. از بام تا شام در بستر بـیـمـارى بـه گنبد و گلدسته هاى حرم مولایش ، امیرالمؤ منین ، على علیه السلام چشم مى دوخـت تـا كـى اشـارتـى كـنـد و اجـازه حـضـور دهـد. روان آسـمـانـى سـیـد كـهـنـسـال نـجـف ، بـى قـرارتـر از پیش به لحظه موعود نزدیك مى شد و لحظه ها براى چـشـمـان بـیدار و سرشك آلوده انبوه شیفتگان استاد بزرگ حوزه علمیه بسیار شتابان مى گذشت . سرانجام همه چیز براى وقوع آن حادثه بزرگ آماده شد:
هـوا طـوفـانـى بود و بنده سید محمد حسن قاضى چون در مدرسه حجره داشتم ، مى بایست زودتـر بـروم به منزل و به عنوان شام چیزى بخورم و بروم به حجره ، ایامى كه پدر بزرگوارم مریض بودند، چون صداى مرا در منزل شنیدند، صدا زدند و از من خواستند كه دسـتـشـان را بـگـیـرم و از اتاق ایشان را بیرون بیاورم كه قدرى هواى تازه به مشامشان بـرسـد. البـتـه ایـن كـار را اغـلب روزهـا مـى كـردنـد تـوسـط بـنـده یـا دیـگـران كه در مـنـزل بـودنـد؛ ولى آن روز بـه خـصـوص مـرا صـدا زدنـد و قـبـول نـكـردنـد كـه دیگرى بیاید. وقتى كه آمدم ، دستهاى خود را بلند كرد و اشاره به اینكه : كمك كن تا بلند شوم ! بلند شدند. اشاره كردند كه : مرا ببر بیرون ! آرام آرام ایـشـان را آوردم بـیـرون اتـاق . وسـط منزل نظرى به اطراف انداختند و نظر دیگرى به آسمان آن روز و فورا اشاره كردند كه : مـرا بـرگـردان ! آسـمـان آن روز خـیلى آشفته و طوفانى بود و در اثر جریان بادها از اطـراف و بـرخـورد بـا ابـنـیه و ساختمانهاى مجاور، صداهاى عجیبى در فضا مى پیچید و هراسى به دلها، معمولا انسان در حوادث آسمانى ، نگرانى فوق العاده اى در خود احساس مـى كـند و چون هیچ راهى و كوششى نمى یابد براى نجات و خلاصى از آن وضع عجیب ، لذا یـك سـر، دل به جاى دیگر رو مى آورد. در برابر حوادث دیگر انسان این طور نیست ؛ بـلكـه مـتـوجـه وسـایـل و اسـبـاب مـى شـود كـه خـود بـحـث مستقل لازم است كه مشروحا باید به آن پرداخت .
خـلاصـه پـدر نـشـسـت روى فـرش و سـر را نـهـاد روى زانـوى مـن كـه از هـر جـا غـافـل بـودم . شـروع كـردنـد بـه ذكـر شـهـادتـین و آیاتى از قرآن خواندن و سفارشات بـخـصـوص بـه مـیـان آوردن … بـرادرهـاى بـزرگتر از خود هم داشتم ، ولى در آن ساعت حـاضـر نبودند و قرعه فال به نام من بیچاره و افسرده زدند. بلى ؛ من هم با تمام وجود گـوش مـى دادم و وصـایاى ایشان را در اعماق درونى خود جاى مى دادم . انگشت بر لبهاى خـود نهادند كه : این حرفها را به كسى نگو! حالا كه نصیب تو بود، نزد تو باشد. زنـدگـى در گـذر اسـت و آنـچه براى انسان مى ماند، تقوا و پرهیزكارى و خدمت به خلق اسـت … بـعـد فـرمـودنـد كـه : صـبـح زود بـیـا بـه مـنـزل ، زودتـر از هـر روز! مـن هـم اذان صـبـح ، خـلاف معمول آمدم به منزل و صداى شیون و گریه از خانه بلند بود…
پـیـكـر مـطهر مرحوم آیت الله العظمى قاضى طباطبایى به وسیله عالم پرهیزكار، مرحوم آقا سید محمد تقى طالقانى (132) غسل داده شد و پس از طواف بر گرد مزار مولایش ، امیرالمؤ منین على علیه السلام ، در میان حزن و اندوه دوستان و ارادتمندانش در كنار اجدادش در وادى السلام نجف اشرف به خاك سپرده شد. حشره الله مع الانبیاء و الصدیقین .
وصیت نامه مرحوم آیت الله قاضى:
صفحات: 1· 2· 3· 4· 5· 6· 7· 8· 9· 10· 11· 12· 13· 14· 15· 16· 17· 18· 19· 20· 21