شرح زندگي حضرت آيت الله آقا سيد علي قاضي (رحمة الله عليه)
:
ایـن طـریـق بـسیار صحیح است كه باید فقط با ذكر كه همان توجه و یاد یكى از اسماء خـداسـت ، خاطر را دور كرد. قال الله تعالى : ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذكروا فاذا هم مبصرون (اعراف : 201)
هـمـانـا آنـان كه تقوا پیشه كرده اند، زمانى كه وسوسه اى از سوى شیطان به آنان مى رسد، متذكر مى شوند و در این هنگام بینا مى گردند.
هـمـچـنـیـن اسـتـاد عـلامـه یادآور مى شوند كه این طریق نیز برگرفته از روش عرفانى آخـونـد عـارف ، مـلا حـسـینقلى همدانى است و روش ذكر را آن بزرگوار به شاگردان خود آموخته است .
مـرحـوم قـاضـى مـعتقد بودند كه عارف واقعى آن است كه در هر حركتى تنها محبوب را در نـظر بگیرد و دندان طمع از غیر او را از وجود خود بكشد و هیچ نفعى را در نظر نگیرد. اما رسـیـدن بـه ایـن مـرحـله بـسـیـار مـشـكـل اسـت ؛ چـرا كـه انـسـان هـر گـاه بـخـواهـد دل خود را از توجه به نفع و سودى تهى سازد، متوجه مى شود كه مقصود و سود دیگرى انـگـیزه این ترك سود بوده است و اگر بخواهد آن انگیزه را نیز ترك نماید، باز متوجه تمایل نفسانى خویش به انگیزه دیگرى مى شود و بدین ترتیب هیچ گاه به مرحله احرار و آزادگـان نـمـى رسـد تـا خداوند تبارك و تعالى را بدون چشمداشت و تقاضایى عبادت نماید. عارف بى بدیل ، مرحوم قاضى طباطبایى براى درمان این بیمارى نفسانى روشى بـه نـام احـراق را پـیش گرفته ، به دیگران نیز سفارش مى فرمودند. علامه طباطبایى پس از بیان این مساله مى فرمایند:
روزى با استاد خود، مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى این راز را در میان نهادم و استفسار و التـمـاس چـاره اى نـمـودم . فـرمـود: بـه وسـیـله اتـخاذ احراق مى توان این مساله را حـل نـمـوده و ایـن مـعضل را گشود و آن بدین طریق است كه باید سالك به حقیقت ادراك كند كـه خـداونـد مـتـعـال وجود او را وجودى طماع قرار داده و هر چه بخواهد قطع طمع كند، چون سـرنـوشـت او با طمع است ، لذا منتج نتیجه اى نخواهد شد و قطع طمع از او، ناچار مستلزم طـمع دیگرى است و به داعیه طمعى بالاتر و عالى تر از آن مرحله دانى قطع طمع نموده است ، بنابراین چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون یافت ، طبعا امر خود را به خدا سـپـرده و از نیت قطع طمع دست برمى دارد، این عجز و بیچارگى ریشه طمع را از نهاد او سـوزانـیـده و او را پـاك و پـاكـیـزه مى گرداند… و علت اینكه این طریقه را احراق نامند، بـراى آن اسـت كـه یـكـبـاره خـرمـن هـستى ها و نیتها و غصه ها و مشكلات را مى سوزاند و از ریشه و بن قطع مى كند و اثرى از آن در وجود سالك باقى نمى گذارد.
در قـرآن كـریـم در مـواردى از طـریـقـه احراقیه استفاده شده است … یكى از مواردى كه در قرآن مجید از آن استفاده شده است ، عبارت است از كلمه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون ؛ (بـقره : 156) همانا ما ملك خدا هستیم و همه به سوى او باز مى گردیم .)… اگر انسان مـتذكر شود كه خود او و هر چه از تعلقات و مایملك اوست ملك طلق خداست ، یك روز به او داده و یـك روز مـى گـیـرد و كـسـى را در آن حق دخالتى نیست ، وقتى كه انسان به خوبى ادراك كرد كه از اول مالك نبوده است و عنوان ملكیت براى او مجازى بوده و بدون جهت خود را مـالك تـخـیـل مـى نـموده است ، البته در صورت فقدان متاثر نخواهد شد و توجه به این نكته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود.
آیـت الله العـظـمـى قاضى رسیدن به قله بلند عرفان را بدون توجه به ظاهر شریعت نـامـمـكـن مى دانست و به همین دلیل بود كه هم خود نسبت به آداب شرع مقدس اسلام پایبند بود و هم شاگردان را به این امر سفارش مى نمود: …(مرحوم قاضى ) براى شریعت غرا خـیلى حساب باز مى كرد. خودش یك مرد متشرع به تمام معنى بود و معتقد بود كه شریعت اسـت كـه راه وصول به حقایق عرفانى و توحیدى است و به قدرى در این مساله مجد بود كـه از كـوچـكـتـریـن سنت و عمل استحبابى دریغ نمى كرد تا جایى كه بعضى از معاندان گـفـتـنـد ایـن درجه از زهد و اتیان اعمال مستحبه را كه قاضى انجام مى دهد از روى اخلاقى نـیـسـت . او مـى خـواهـد خـود را در خـارج بـدیـن شـكـل و شـمـایـل مـعـرفـى كـنـد، والا او یـك مـرد صـوفـى مـحـض اسـت كـه بـدیـن اعمال ارزشى قائل نیست .
فرزند گرامى ایشان در این مورد مى نویسند:
مـرحـوم قـاضـى هـیـچ وقـت صـورت درویـشـى و صـوفـى گـرى و امـثـال ایـن حـرفـهـا را اعـتـنـایـى نـداشت ؛ بلكه عرفان را یك صورت والایى از زندگى انـسـانـهـاى مـسـلمـان صـحـیـح الاسـلام مـى دانـسـت و سـیـره بـارز شـاگـردان دسـت اول ایـشـان مـعـروف اسـت و توصیه ایشان به هر كس نزد ایشان مى آمد این بود كه برو آنـچـه از نـیـكـى كـه مـى دانـى ، درسـت عمل كن در نهایت دقت و سعى و بدان كه تو عارف خـواهـى بـود و مـعـلوم اسـت كـه هـیـچ فرد مسلمانى یافت نمى شود كه خوبیها و بدیها را درست نداند. بله ؛ كاهلى در عمل است .
به دلیل همین تقید بود كه ایشان نیز مانند سایر مشایخ و استادانش به بیتوته در اماكن مـقـدسـه مـى پـرداخت و زیارت مشاهد مشرفه را ترك نمى كرد و به شاگردانش نیز چنین دسـتـور مـى داد و نیز آرامش در نماز و حضور قلب و رعایت آداب آن و جدیت در به جا آوردن ایـن تـكـلیف واجب الهى در ابتداى وقت و كثرت قرائت قرآن و دعا از ویژگى هاى آن مرحوم بود. آیت الله سید محمد حسین حسینى تهرانى در كتاب روح مجرد مى نویسند:
یـكـى از دوستان ما كه از طلاب نجف بود و سالیانى ادراك محضر مرحوم قاضى را نموده بود، براى حقیر مى گفت : قبل از اینكه با ایشان آشنا شوم ، هر وقت ایشان را مى دیدم خـیـلى دوسـت مـى داشـتـم و چـون در سلوك و رسیدن به لقاء الله و كشف وحدت حضرت حق شـرك داشـتـم ، بـه ایـن جـهـت از رفـتـن بـه محضر ایشان كوتاه مى آمدم تا وقتى یكى از دوسـتـان شـیـرازى مـا از شـیـراز دو دیـنـار فـرسـتاد تا من خدمت ایشان تقدیم كنم . مرحوم قـاضـى نمازهاى جماعت خود را در منزل خودشان با بعضى از رفقا و دوستان سلوكى به جـمـاعـت مـى خـواندند. من در موقع غروب به منزل ایشان رفتم تا هم نماز را به جماعت با ایـشـان ادا كـنم و هم آن وجه را به محضرشان تقدیم كنم . مرحوم قاضى نماز مغرب را در اول غـروب آفـتاب ، یعنى به مجرد استتار قرص خورشید طبق نظر و فتواى خودشان به جـمـاعـت مـى خـوانـدنـد. و الحـق نـمـاز عـجـیـب و بـا حـال و تـوجـهـى بـود. بـعـدا نـوافل و تعقیبات را به جاى آوردند و آن قدر صبر كردند تا زمان عشا رسید؛ آنگاه نماز عـشـا را نـیـز با توجهى تام و طماءنینه و آداب خاص خود به جاى آوردند كه حقا در من مؤ ثـر واقـع شـد. پس از نماز عشا، من جلو رفتم و در حضورشان نشستم و سلام كردم و دست ایـشـان را بـوسـیدم و آن دو دینار را تقدیم كردم و در ضمن عرض كردم : آقا! من مى خواهم سـؤ الى از شـمـا بكنم ، اجازه مى فرمایید؟ مرحوم قاضى فرمود: بگو فرزندم ! عرض كـردم : مـى خـواهـم بـبینم آیا ادراك توحید و لقاءالله و سیرى كه شما در وحدت حق دارید حـقـیقت است یا امر تخیلى و پندارى ؟ مرحوم قاضى رنگش سرخ شد و دستى به محاسنش كـشـیـد و گـفـت : اى فـرزندم ! من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او مى زنم ؛ این پـنـدار اسـت ؟ من خیلى خجالت كشیدم و شرمنده شدم و فورا خداحافظى كردم و بیرون آمدم .
لازم بـه ذكـر اسـت كـه جـو عـمـومـى حوزه هاى علمیه با عارفان و فیلسوفانى چون محى الدین بن عربى و صدر المتالهین مخالف بوده اند و بسیارى از فقها، فلاسفه و عرفا را تـكـفـیـر مـى كنند و امورى از قبیل وحدت وجود را كه اساس عرفان است و عارفان آن را عین تـوحـیـد مـى دانـنـد، كـفـر صـریـح تـلقـى مـى نـمـایـنـد. بـه هـمـیـن دلیل ، مرحوم آیت الله قاضى نیز با مخالفتهایى روبرو مى شدند و گاه با شاگردان ایـشـان نیز برخوردهایى صورت مى گرفت ، چنان كه مرحوم آیت الله سید حسن مسقطى ، یكى از شاگردان آن مرحوم كه در تدریس و مناظره مردى چیره دست بود، به جرم تدریس عـرفـان و مـتـهـم نـمودن مخالفان این روش به كج فهمى مبانى این علم ، مجبور به ترك نـجـف اشـرف شـد و در حـقـیـقـت بـه دلیـل سـعـایـتـهـایـى كـه از ایـشـان نـزد مـرجـع كـل و فـقـیـه عالیقدر، آیت الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى شد، ایشان وى را تبعید نمودند، فرزند مرحوم قاضى در مورد این مخالفتها مى فرماید: شیخ حسین محدث خراسانى مى فرمودند: من از نجف بیرون آمدم به علت ناراحتى وضع زندگى استادم مرحوم قاضى كه خود در برابر افرادى كه با روش عرفانى او مخالفت مـى ورزیـدنـد سـكـوت مـى كـرد و رفـقـاى خـود را هـم امـر بـه آرامـش مـى نـمـود و ایـن عـمل براى من غیر قابل تحمل بود. و پدرم مكرر مى فرمود: نمى خواهم در تاریخ نـوشـتـه شـود كـه قـاضـى بـه عـلت مـخـالفـت بـا فـقـهـاى روزگـار خـود بـه قتل رسید. من به پدرم گفتم : مهاجرت كن ! الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها (نساء: 97) آیا زمین خدا پهناور نبود تا در آن هجرت كنید؟
فرمودند: من با زحمت فراوان خودم را به این شهر مقدس رسانده ام و هیچ حاضر نیستم كـه از آن دسـت بكشم و عمرم هم به سر آمده است و خیلى راضى هستم . ولى شما باید مهیا بـاشـیـد، چـه اینكه اگر به اختیار هم بیرون نروید، شما را به زور و اكراه بیرون مى كـنـند و شما باید هر جا كه باشید مرا از یاد نبرید و از براى من طلب مغفرت كنید و شما باید هرگز فراموش نكنید كه ایرانى هستید و نام و نشان شما در دفاتر ایرانى ها ثبت اسـت . بـعـد از پـدر، برادران ما خود را به صورتى غیر ایرانى قلمداد كردند. مثلا سـیـد تـقى ما، فرزندان خود را به سربازى فرستاده بود تا به عنوان عرب و عراقى بـاشـد؛ ولى مـفـیـد واقـع نـشـد. پـس بـنـده و دیـگـر بـرادران در بـیـسـت و انـدى سال كه پس از فوت پدر در عراق بودیم ، همواره اسم ایران و ایرانى بودن در زبان و دلمان بود و چشم دل به كوى و سوى ایران دوخته بودیم .
در این مورد، مرحوم حاج سید هاشم حداد، شاگرد ایشان مى فرمودند:
حـضـرت آقـا یك روز به من گفتند: آقا سید عبدالغفار با من كم و بیش روابط دوستانه داشت ؛ اما اینك با تمام قوا به مخالفت برخاسته است و من همیشه در راه گذر به او سلام مـى كـردم و اخـیـرا كه سلام مى كنم ، جواب سلام مرا نمى دهند و من از این به بعد تصمیم دارم كه دیگر به او سلام نكنم.
عنایات و كرامات:
صفحات: 1· 2· 3· 4· 5· 6· 7· 8· 9· 10· 11· 12· 13· 14· 15· 16· 17· 18· 19· 20· 21