فراموش نمی کنیم نماز جمعه ی تاریخی را !!!
فراموش نمی کنیم ««نماز جمعه تاریخی را»»
نمازگزارانی که با کفش نماز میخواندن یا زن و مرد بغل هم نماز میخواندن
فراموش نمی کنیم ««نماز جمعه تاریخی را»»
نمازگزارانی که با کفش نماز میخواندن یا زن و مرد بغل هم نماز میخواندن
منطق چیست ؟
شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟
استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد – پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه ! استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند.
پس چه کسی حمام می کند ؟ حالا پسرها می گویند : تمیزه ! استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.
وباز پرسید : خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟ یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه ! استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد.
خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟ بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو ! استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام !
چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ،
ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است استاد در پاسخ گفت :
خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !
خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی!!
روزی جوان جویای علم، نزد استاد دانشمند و با کمالاتی رفت و از او پرسید: من خیلی از مرگ می ترسم، این ترس همیشه و از بچگی با من بوده، نمی دانم چه کنم. شما می توانید به من بگویید چرا، من که زندگی خوبی دارم، کاری به کسی ندارم و دارم زندگی خودم را می کنم، چرا باید از این افکار رنج ببرم؟استاد در جواب گفت : چه کسی به تو گفته که توداری زندگی می کنی؟جوان مدتی فکر کرد و گفت:چون زنده ام نفس می کشم حرف می زنم راه می روم و تصمیم می گیرم
استاد ادامه داد:
دقیقاًً به همین دلایلی که می گویی زندگی نمی کنی، بلکه فقط زنده هستی. علایمی که تو از آن یاد می کنی، دلیل بر زنده بودن است؛
اما زنده بودن دلیل بر زندگی کردن نیست.
جوان پرسید:
پس چگونه باید زندگی کنم؟از کجا بدانم که دارم زندگی می کنم یا فقط زنده ام؟
اما کسی که تمام خوبی ها، شادی ها، ثروت ها و خوشبختی ها را برای خودش بخواهد و کسی را در آنها سهیم نسازد، در واقع مرده است.
جوان به سخنان استادش گوش داد، اما هنوز جواب یک سؤال برایش مبهم بود. استاد از این سؤال لبخندی زد و ادامه داد: تا زمانی که آن چشمه نورانی در دل تو روشن است، تو احساس شادی و خوشبختی خواهی نمود و در واقع روشن شدن آن نور به معنی این است که تو مورد نظر و توجه واقع شده ای. وقتی دل تو نورانی و روشن است، تو دیگر احساس نیازی به نور نخواهی کرد؛ چرا که تو خود منبع نوری،پس آن زمان از مرگ بیمی نداشته باش؛ چرا که تو همیشه زنده ای و زندگی خواهی کرد.
پس پرسید: چه کسی مرا در شادی ها، خوبی ها و ثروتش با خود شریک می سازد؟
به روايات افسانه ها روزي شيطان همه جا جار زد كه قصد دارد از كار خود دست بكشد و وسايلش را با تخفيف مناسب بفروش بگذارد.او ابزار خود را به شكل چشمگيري به نمايش گذاشت.اين وسايل شامل خودپرستي٬شهوت٬نفرت٬خشم٬آز٬حسادت٬قدرت طلبي و ديگرشرارت ها بود.ولي در ميان آن هايكي كه بسيار كهنه به نظر مي رسيد٬بهاي گراني داشت وشيطان حاضرنبود آن را ارزان بفروشد. كسي از او پرسيد: اين وسيله چييست؟شيطان پاسخ داد:اين نااميدي وافسرد گيست.آن مردباحيرت گفت :چرا گران است؟ شيطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد:چون اين مؤثر ترين وسيله ي من است.هرگاه ساير ابزارم بي اثرمي شوند٬فقط با اين وسيله مي توانم در قلب انسانها رخنه كنم وكاري را به انجام برسانم.اگر فقط موفق شوم كسي را به احساس نااميدي٬دلسردي واندوه وادارم٬مي توانم با او هرانچه مي خواهم بكنم…من اين وسيله رادر مورد تمامي انسانها به كار برده ام. به همين دليل اين قدركهنه است.