روزی روزگاری....!!!
روزگاری جنگی درگرفت!
نمی دانم تو آن روز کجا بودی؟
شادی روحشان صلوات…
روزگاری جنگی درگرفت!
نمی دانم تو آن روز کجا بودی؟
شادی روحشان صلوات…
همه در مقابل خون پاک شهدا مسئولیم…
خاطره ای شنیدنی از زبان پزشک معالج شهید همت
خاطره ای شنیدنی از زبان پزشک معالج شهید همت
خاطره دیدار دکتر ربانی استاد فعلی دانشگاه علوم پزشکی تهران و از جراحان بیمارستان صحرایی امام حسین (ع) در زمان دفاع مقدس با شهید محمد ابراهیم همت خواندنی و جالب است.
در یکی از روزهای زمان دفاع مقدس در بیمارستان امام حسین (ع) در منطقه دار خوین خوزستان مشغول عمل جراحی بودم که یکی از برادران مرا صدا کردند و گفتند کار مهمی پیش آمده و راه بیفتید با هم برویم و سپس مرا سوار ماشین لندکروز کردند و به همان منطقه و در واقع قرارگاه و خط مقدم بود و در همین حین من کمکم احساس نگرانی کردم از این بابت که تک و تنها داشت مرا میبرد و من نمیدانستم که مرا کجا میبرد تا اینکه به مقر رسیدیم و مرا به داخل مقر هدایت کرد و بعد از پیاده شدن از ماشین شهید ممقانی را دیدم که ایشان من را از قبل میشناخت و من نیز با دیدن او آرامتر شدم و سپس مرا داخل زیرزمینی بردند که دیدم جوانی کف این سنگر دراز کشیده و همان موقع فهمیدم که مرا آوردهاند که این جوان را ویزیت کنم.
من دیدم که این جوان با یک چهره بسیار نورانی با ابهت و ملکوتی و بسیار زار و نزار با چشمهای گود رفته و رنگ و روی پریده و بیرمق کف سنگر دراز کشیده بود و در این حین شهید ممقانی به من گفت شما کاری کنید که این
…شادی روح شهدا صلوات
گفت: که چیه؟ هی جانباز جانباز ، شهید شهید! می کنین
میخواستن نرن! کسی مجبورشون نکرده بود که!
گفتم:چرا اتفاقاً! مجبورشون میکرد!
گفت:کی؟!!
گفتم:همون که تو نداریش!
گفت:من ندارم؟! چی رو؟!
….
گفتم: غیرت!!!