بابامو بهم بر می گردونی؟؟؟
…شادی روح شهدا صلوات
…شادی روح شهدا صلوات
جمعیت زیادی دور حضرت علی(ع) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:
- یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟
علی(ع) در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.
مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همانطور که ایستاده بود بلافاصله پرسید:
- اباالحسن! سؤالی دارم، میتوانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس! مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟
علی فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ میکند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.
نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همانجا که ایستاده بود نشست.
در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!
هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش مینشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید:
- یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
درسی که مرحوم کافی به یک بیحجاب داد (بسیار جالب و خواندنی) مرحوم شیخ احمد کافی نقل کرده داشتیم میرفتیم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن!
…………… داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن!
هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد.می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه.
برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟ بردار یکی بشینه.
نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! گفتم: این خانم ماست. گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟ همه خندیدند. گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید. بلند گفتم: آقای راننده! زد رو ترمز.
گفتم: این چیه بغل ماشینت؟ گفت: آقاجون، ماشینه! ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟! گفتم: چرا؟! دیدم. ولی این چیه روش کشیدن؟
گفت: چادره روش کشیدن دیگه! گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟ گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم! چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ، انگولکش نکنن ، خط نندازن روشو … گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟ گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن. این ماشین عمومی است کسی چادر روش نمی کشه!
اون خصوصیه روش چادر کشیدن! “منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم”.
مولا جان
لب روی لب می گذارم تا شاید صدایت را بشنوم
چشم به ستاره ها بدوزم و آنها را یکی یکی با انگشتانم بشمارم ؛
مولا جان بیا که زندگی را از نو شروع کنیم
بیا که می خواهم روی سرنوشت یک خط زرد بکشم
بیا که چشمهایم نمی توانند تاآن سوی افق را ببینند
که نشانی از تو باشد
ای یوسف زهرا(س) روز ها هر لحظه می گذرند
اما از تو خبری نیست خوب ها کوچ کردند
و گفتند که این دنیای فانی هیچ زیبایی ندارد
این دنیا بدون ابا صالح هیچ است ؛
پس بگو که اشک چشمانم را بر روی کدام تپه بریزم
تا نشانی از تو بیاورد؟
بگو پا به کدام قله بگذارم که بتوانم دستانم
را به سویت دراز کنم که برایم مژده آمدنت را بدهی
و من به پرستوهای درحا ل کوچ خبر دهم
که باز گردید ابا صالح داردمي ايد...
فرازی از وصیت نامه پاسدارشهید محرم علیپور (ره )
همسرم عزیزم،می دانم که من به شما خیلی سختی داده ام.اینگونه که شما بودید من نبودم…به فرزندانم یاسر و میثم بگو که من عشق سید علی را به دل داشتم و با عشق او به شهادت رسیدم.
بعد از بنده هرگزازخط ولایت خارج نشوید،بسیار مواظب باشید که فتنه گران گاه به نام ولایت در پی خواهند بود تاشما را در مقابل ولایت قرار دهند.هرگزفکرنکنیدکه نسبت به سایرمردم حق بیشتری نسبت به انقلاب دارید،هرچه بوده وظیفه بوده است.